شبکه یک - 23 فروردین 1398

هنر اسلامی؛ جمال در "فرم"، جمال در "محتوی" (هنر بی‌هدف‌؟ هنر با کدام هدف؟)

روز هنر انقلاب اسلامی (شهادت سید مرتضی آوینی) _ نشست (هنر مکتبی؛ نسبت "حقیقت" و "جمال") _ حوزه هنری - فروردین۱۳۹۵

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض می‌کنم. معمولاً این ایام چون مقارن با سالروز شهادت برادر عزیزمان مرتضی آوینی است علی‌رغم همه‌ی آزار و اذیت‌ها از چپ و راست با ادبیات روشنفکری و گاهی با ادبیات مذهبی مورد حمله قرار می‌گرفت ضمن این‌که مثل هر کس دیگری قابل انتقاد هست به لحاظ محتوای بعضی از سخنانی که داشت اما یک ارزش بسیار متعالی را در تاریخ معاصر توانست نهادینه بکند. هم با هنر تفکر و قلم و هم با هنر شهادت و کم هستند هنرمندانی که پای حرف‌های خود بایستند و آثار هنری خود را با خون خود امضا کنند. هنرمند به نحو خاص و هر هنرمندی که شاید بتوان شاعران را به عنوان سمبل همه‌ی هنرمندان دانست. چون همه‌ی هنرمندان در هر رشته‌ای به یک نحوی شاعر هستند. یا شاعرانه سخن می‌گویند یا شاعرانه فیلم می‌سازند یا شاعرانه نقاشی می‌کنند یا شاعرانه موسیقی می‌سازند و یک روح شاعرانه‌ای در همه‌ی هنرمندان هست اما آن کسی که این هنر و شعر را تقسیم به روح انسانی و غیر انسانی، الهی و غیر الهی، رحمانی و شیطانی می‌کند یکی میزان متناب‌سازی محتوا و مظروف با ظرف هنر است که اگر ظرف زیباست و مظهری از جمال الهی است که خداوند در انسان‌ها و به ویژه هنرمندان به وعیده گذاشته محتوایش را بتواند زیبا، الهی و انسانی ارائه بکند و آن وقت است که هماهنگی فرم و محتوا، ظرف و مظروف صورت گرفته و هر دو زیبا است. اگر در این ظرف زیبا، هنر زیبا و تأثیرگذار یک مظروف آلوده و متعفنی ریختی، یک محتوای نادرست و منحط‌کننده‌ی بشر و در حوزه‌ی معارف گمراه‌کننده و در حوزه‌ی اخلاق پست‌کننده و در حوزه‌ی رفتار ظالمانه و غیر انسانی و غیر الهی ریختی توازن و تناسب ظرف و مظروف به هم می‌ریزد و یک محتوای آلوده و مسموم را با یک ظرف زیبا ارائه می‌دهی و این می‌شود سینما و مجسمه‌سازی و رمان و نقاشی و موسیقی یا هر هنری که به جای خدمت به تعالی بشر در ساحت فردی و جمعی به سقوط بشر یا به توقف و رکود بشر دامن زده است. قرآن کریم راجع به شاعر و همه‌ی هنرمندان تعبیر بسیار زیبا و دقیقی دارد و شعرا را تقسیم به دو گروه می‌کند. هنرمندان را به دو گروه تقسیم می‌کند و می‌فرماید یک عده‌ای هستند که با این جاذبه‌ی فطری یعنی با سوء استفاده از زیبایی و جذابیت هنر که یک جذابیت فطری و الهی است، چون خداوند همه را پرستشگر زیبایی، خواهان و عاشق زیبایی آفریده است، می‌گوید کسانی که از این ظرفیت بشری سوء استفاده می‌کنند و نقطه‌ی قوت بشر که تمایل او به زیبایی است تبدیل به یک نقطه‌ی ضعف می‌کنند، یعنی به طمع زیبایی و از طریق جذابیت فرم و تکنیک هنری او را به منجلابی از عفوت و فضولات می‌کشانند و برای زشتی و پلیدی با سوء استفاده از فرم زیبا و هنری برای محتوای زشت مشتری جمع می‌کنند. قرآن می‌فرماید این خط، خطِ گمراهی است و بعد برای این تیپ هنرمند و این تیپ شاعران و این تیپ سینماگران یک تعبیری می‌آورد که این‌ تیپ هنرمندان و شاعران به هیچ ارزش و اصلی متعهد نیستند. «فی کل وادٍ یهیمون...» نگاه می‌کنند تا ببینند باد از کدام طرف می‌آید. نگاه می‌کنند که اگر چه کاری کنند جایزه می‌گیرند و چه کار کنند تشویق می‌شوند و باد از کدام طرف می‌آید و نگاه می‌کنند که کدام کار خطرناک است تا به سراغ آن نروند و این‌که کدام کار منافع بیشتری دارد و شهرت می‌آورد و برای او کف می‌زنند و مرید پیدا می‌کند و از او امضا می‌خواهند. «فی کل واد یهیمون» در این ظرف هنر هر محتوایی را می‌ریزند. در هر وادی یک سرکی می‌کشند. شما دیده‌اید بعضی از این تیپ‌های هنرمندان که گاهی در سطح کشور مطرح هستند و یا بعضی‌ها در سطح جهانی و در دنیا مطرح هستند آثارشان را که بررسی می‌کنی می‌بینی چقدر تناقض دارد. طرف مثلاً شاعر شعر نو هست. هم زیباترین شعرها را در تجلیل از انبیا گفته و هم شعری در مسخره کردن همه‌ی انبیا دارد. وحی و قرآن را مسخره می‌کند. یک وقتی مثلاً یک فیلم در جهت ارزش‌های انقلابی می‌سازند و از این‌جا شروع می‌کنند و گل می‌کنند و مشهور می‌شوند و بعد از یک مدتی به فکر کاسبی می‌افتند. قدم اول با کارهای ارزشی شروع می‌شود و بعد که جا می‌افتند و مشهور می‌شوند شروع می‌کنند به ناز آوردن و بازی در آوردن و این طرف و آن طرف رفتن و می‌بینند که کجا نان بیشتری دارد و از این اعتباری که به خاطر ارزش‌های الهی به دست آورده‌اند استفاده‌ می‌کنند از این سرمایه‌ی اعتبار اجتماعی در مسیر شخصی استفاده می‌کنند و می‌فهمد حق و باطل چیست اما می‌گوید دیگر برای من حق و باطل مهم نیست و خود من مهم هستم. «فی کل وادٍ یهیمون...» یک توصیف خیلی دقیق انسان‌شناسانه از ناحیه‌ی‌ خداوند است که یک تیپی از هنرمند را می‌گوید که همیشه هستند و خواهند بودند. سبک‌های قدیم و جدید و مدرن و سنتی هم بر نمی‌دارد. این یک صفت درونی است که این‌ها «فی کل واد یهیمون...» چپ می‌زنند و راست می‌زنند و زیگزاگ می‌روند و ممکن است هر چیزی بگویند و نگاه می‌کنند که اگر چه کاری کنند مطرح می‌شوند. دسته‌ی دوم، قرآن همین شاعران و هنرمندان را یک استثنا می‌زند و می‌‌فرماید «ان الذینَ آمنوا و عملوا الصالحات...» اما یک دسته از هنرمندان و شاعران و سینماگر، کاریکاتوریست، موسیقی‌دان و از این قبیل هستند که این‌طور نیستند که هر چیزی را بگویند و بخواهند و بلکه اصول دارند و متعهد هستند و هنر را متعهد به حق و حقیقت در عرصه‌ی نظر، متعهد به فضیلت، اخلاق و ارزش‌ها در حوزه‌ی اخلاق، متعهد به عدالت در حوزه‌ی مناسبات اجتماعی و رفتارسازی و تمدن‌سازی می‌دانند و به این‌ها متعهد هستند. «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات...» به جز شاعران و هنرمندانی که خداوند می‌فرماید این‌ها متعهد به حقیقت و فضیلت و عدالت هستند و موضع دارند. موضعی که از آن دفاع می‌کنند و بر سر همین مواضع می‌ایستند و فحش می‌شنوند تا کشته و شهید بشوند. ارزش هنر اصلی امثال آوینی که خیلی هم امثال ندارند بالاتر از هنر قلم و سینما است که آن هم خیلی جالب و مهم و مؤثر بود و آن هنر صداقت و اخلاص و شهادت است. بسیار کم هستند و شاید نباشند هنرمندانی که به آن‌چه می‌گویند ایمان داشته باشند و پای آن بایستند و فداکاری کنند تا به مرز کشته شدن و شهادت برسند. اکثر هنرمندان این‌طور نیستند. آن‌هایی که اهل ایمان و عمل صالح هستند متعهد به منافع خودشان نیستند. متعهد به کسب آبروی شخصی برای خودشان به هر قیمتی نیستند. بلکه متعهد به آبروی حق هستند و نگران حق هستند. هم به زیبایی و جمال در فرم و تکنیک می‌اندیشند و هم به فرم و زیبایی در محتوا می‌اندیشند. ظرف باید زیبا و هنرمندانه و جذاب باشد. مظروف هم باید زیبا و هنرمندانه باشد. هر دوی این‌ها باید جمیل باشد و نباید این دو را از هم تفکیک کنیم. متعهد به جمال است. اتفاقاً هنرمند متعهد و مکتبی متعهد به جمال و زیبایی است. منتها هم زیبایی فرم و هم زیبایی محتوا برای او مهم است. حرف درست را درست بگو. هم به گفتن درست هم به درست گفتن متعهد است. هنرمند فاقد ایمان و ضابطه و معیار، هنرمند غیر مکتبی هم متعهد است. ما اصلاً هنرمند غیر متعهد نداریم. او هم متعهد است. منتها به چه چیزی متعهد است؟ به منافع خودش متعهد است. متعهد به شهرت است، متعهد به جایزه است، متعهد به دلار است، متعهد به این است که افراد بیشتری پیدا بشوند و بگویند می‌شود به من امضا بدهی؟ متعهد هستم به این‌که کاری کنم تا به من روشنفکر و نظریه‌پرداز بگویند ولو با اهانت به همه‌ی ارزش‌های انسانی باشد. ولو یک اثر هنری بسازم که به فروپاشی خانواده کمک کند، به هرج و مرج جنسی کمک کند، فاصله‌ی عدل و ظلم را بر دارد و بگوید عدل و ظلمی نداریم و حق و باطلی وجود ندارد و یا اصلاً ستم را توجیه کند. استکبار و امپریالیزم جهانی را توجیه کند. خط سازش و ذلت و تسلیم‌پذیری را تئوریزه کند. در مردم ایجاد یأس کند. وقتی اثر هنری او مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌دهد و وقتی که مخاطب از سالن سینما یا گالری نقاشی بیرون می‌آید یا وقتی کتاب را می‌بندد، یا وقتی انیمیشن را می‌بیند یک ارزش انسانی الهی در ذهن او زیر سوال رفته باشد. یک ضد ارزش یا یک رذیلت اخلاقی برای او جالب و جذاب و موجه شده باشد. فرق آثار هنری این است. ما اثر هنری بی‌طرف نداریم. اگر یک کسی به شما گفت داریم شما بگو به یک کسی بگو راجع به هیچ چیز یک نقاشی بکش. هر چه که بکشد، حتی اگر فقط یک خط باشد معنا دارد. اصلاً فرض کنید هیچ چیز نکشد و به شما یک کاغذ سفید بدهد باز هم معنا دارد. یک معانی در ذهن او هست که کاغذ سفید را به تو می‌دهد. تو هم به عنوان مصرف‌کننده حتی از یک برگه‌ی سفید نانوشته یک پیامی می‌گیری. ممکن است این همان پیامی باشد که او می‌خواهد به تو بدهد و ممکن هم هست یک پیام دیگر باشد. حتی یک برگ نانوشته پیام دارد. سکوت پیام دارد. همان‌طور که حرف زدن و سخن گفتن پیام دارد سخن نگفتن هم پیام دارد لذا در روایات ما می‌فرمایند هم نسبت به آن‌چه که می‌گویید مسئول هستید و هم نسبت به آن‌چه که نمی‌گویید مسئول هستید. یک جایی باید بگویی پس چرا سکوت کردی؟ سکوت تو یک عده‌ای را به اشتباه انداخت. یک عده‌ای فکر کردند هیچ خبر و مشکلی نیست چون به تو که هنرمند هستی نگاه کردند و دیدند که تو ساکت هستی. امر به معروف و نهی از منکر و انتقاد نکردی. پیشنهاد نکردی. ارزش‌گذاری نکردی و گفتی سری که درد نمی‌کند را چرا دستمال ببندم؟ چرا بی‌خود آبروی شخصی خودم را که برای آن 20 سال هزینه کردم در راه حقیقت و فضیلت مصرف کنم؟ باشد تا انشاالله یک وقتی این‌ها را برای منافع شخصی خودم مصرف کنم. این‌هایی که خفه می‌شوند و در موارد بسیار مهم انسانی و اجتماعی در کشور و در جهان سکوت مطلق می‌کنند، 40 سال است که هنرمند است و یک اثر هنری در دفاع از محرومین عالم نمی‌سازد، یک اثر هنری در دفاع از حق نمی‌سازد تا کسی با او مخالفت نکند. صدای خوشی دارد، خواننده است، خط خوشی دارد و این‌ها را برای حق و عدالت مصرف نمی‌کند، این‌ها را در راه توحید مصرف نمی‌کند بلکه این‌ها را مصرف می‌کند برای این‌که به خودش برسد. که همه جا به او استاد بگویند. مثلاً بگویند استاد مسلم فلان تشریف آوردند، استاد موسیقی، استاد سینما، استاد فلان تشریف آوردند، بلند بشوید و کف بزنید. تو هم متعهد هستی. منتها تعهد تو یک تعهد بسیار پستی است. تو یک موجود حقیر هستی. مرکز عالم را خودت و منافع خودت می‌دانی. هنرمند متعهد به مکتب زیبایی هنری خودش را در خدمت زیبایی عالم و آدم قرار می‌دهد و می‌گوید این هنری که من دارم امانت خداست و آن را در راه خدا مصرف می‌کنم. به من فحش بدهند، من یک فیلمی می‌سازند که همه به من فحش می‌دهم اما خودم مطمئن باشم که این اثر هنری من در راه دفاع از یک حق و حقیقی و حقوقی بوده است و من از یک ارزشی دفاع کرده‌ام و یک ضد ارزشی را زیر سوال برده‌ام. یک ضد ارزش در عرصه‌ی اقتصاد، خانواده، اجتماع، مسائل روابط جنسی، روابط اقتصادی، روابط سیاسی، روابط بین‌الملل، نهاد خانواده، مسئله‌ی تعلیم و تربیت، مسئله‌ی علوم اجتماعی و انسانی و هنر درگیر شده‌ام و بی‌طرف نیستم. تو هم بی‌طرف نیستی. هر دوی ما طرفدار هستیم. منتها آن هنرمند مکتبی و متعهد به مکتب طرفدار حقیقی و فضیلت و عدالت است و خودش را فدا می‌کند و آن هنرمندان دیگر که اکثریت هستند متعهد به نفسانیت خودشان هستند. تو متعهد به خودت هستی و یک موجود خودخواه هستی. یک هنرمند خودخواه مثل یک سیاستمدار خودخواه، مثل یک سرمایه‌دار خودخواه، مثل یک نظامی خودخواه است و می‌خواهد همه چیز را برای خودش مصرف بکند. کفر یعنی همین. کافر یعنی کسی که فقط محاسبات مادی می‌کند. فرق هنرمند کافر و هنرمند مؤمن این است که هنرمند مؤمن به عالم معنا ایمان دارد و ماتریالیست نیست و هنرمند کافر ماتریالیست است و فقط محاسبات مادی می‌کند و مدام چرتکه‌های شخصی می‌اندازد. اگر این‌جا موضع بگیرم به من چه چیزی می‌دهند؟ اگر آن موضع را بگیرم چه می‌شود؟ اگر این‌جا سکوت کنم بیشتر محبوب قلوب می‌شوم و وجیه می‌شوم. باید یک کاری کنم که هم این‌ها برای من کف بزنند و هم آن‌ها برای من کف بزنند و جایزه بدهند. این‌ها را می‌گوید. پس این نکته‌ی مهمی است که امثال این شهید این حرف‌ها را زدند و عملاً هم پای آن‌ها ایستادند و از این‌که به آن‌ها فحش بدهند نگران نشدند. شما بدانید بعضی از این‌هایی که حالا به آن‌ها شهید و استاد می‌گویند تا وقتی که بودند جزو فحش‌خورترین افراد این جامعه بودند. یعنی همه به این‌ها فحش می‌دادند. استاد مطهری، آیت‌الله طالقانی، امثال این‌ها تا زنده بودند هزار هزار فحش از هر طرف می‌خوردند. همین آوینی این‌قدر فحش و اهانت شنید و این‌قدر به او فاشیست و ایدئولوژی‌پرداز و ایدئولوگ و مرتجع و متحجر گفتند. از همه طرف هم می‌گفتند و کسی هم به این‌ها محل نمی‌گذاشت و این‌ها بعداً‌ شهید فلان و شهید فلان شدند. آن زمان می‌گفتند یک آقایی است که در جایی مقاله می‌نویسد و مقاله‌های مزخرف هم می‌نویسد و یک آدم متعصب ایدئولوژیک و فلان است. یک عده هم از آن طرف می‌گفتند این چه می‌گوید. بحث انتقاد علمی به جای خود است و هر کسی قابل انتقاد است و هیچ کس مطلق نیست و حتی مطهری هم که امام می‌گویند همه‌ی آثار ایشان خواندنی است این‌طور نیست که نباید کسی او را نقد کند اما این را بدانید خیلی آدم‌ها تا زنده هستند آدم‌های بدی هستند و وقتی که می‌میرند آدم‌های خوبی می‌شوند. تا زنده هستند همه فحش می‌دهند و اذیت می‌کنند. تهمت و شایعه و جوساز و مارک زدن، مانع‌تراشی بر سر راه و بعد که می‌میرند و یا چه بهتر که شهید بشوند آدم‌های خیلی خوبی می‌شوند و همه می‌گویند عجب آدم‌هایی بودند و این‌ها از آسمان آمده بودند. نه آقا، این‌ها همان‌هایی هستند که شما به آن‌ها فحش می‌دادید. آدم خوب آدم مرده است. آدم زنده که موضع می‌گیرد و ممکن است موی دماغ کسانی بشود همیشه آدم بدی است. اگر متعهد به مکتب باشد اما اگر متعهد به منافع خودش باشد چه هنرمند باشد و چه غیر هنرمند باشد همه او را دوست دارند چون به همه باج می‌دهد و با همه همکاری می‌‌کند. برای این‌که به حقیقیی معتقد نیست و اصلاً به دنبال اصولی نیست. بلکه به دنبال علوفه است. بنابراین هنرمندان مثل ثروتمندان، مثل قدرتمندان، مثل همه‌ی مردم، مثل دانشمندان تقسیم به دو گروه می‌شوند. یک گروه مؤمن به حقیقی و فضیلت و عدالت و یک گروه هم کافر به فضیلت و حقیقی و عدالت هستند. یک دسته‌ی سوم هم هستند که قرآن تعبیر نفاق می‌کند و کسانی هستند که در باطن قبول ندارند اما اگر یک وقتی احساس کنند لازم است نان را به نرخ روز بخورند حاضر هستند اداهای مذهبی و مقدس‌مأبی هم در بیاورند که قرآن می‌فرماید این نفاق است. نفاق یعنی شکاف شخصیتی، یعنی شخصیت دوگانه، یعنی دو یا ده چهره دارد. هر جا می‌رود نگاه می‌کند تا ببیند بقیه چه چیزی را می‌پسندند. دیده‌اید که بعضی‌ها حتی از مشاهیر هستند که قبلاً بوده‌اند و الان هم هستند که مثلاً در یک جمعی قرار می‌گیرند و می‌بینند این‌ها مذهبی و هیئتی هستند و یک مرتبه مقدس‌مأب و مذهبی می‌شود و به یک جمع دیگر می‌رود و می‌بیند این‌ها عرق‌خور هستند و اصلاً اهل نماز و دین نیستند و همه کاری می‌کنند شروع می‌کند و راجع به اسلام تسامح و اسلام تساهل و مدارا و جمال همه‌ی شما را عشق است حرف می‌زند. در متدینین که قرار می‌گیرد از شرع و شریعت حرف می‌زند. به جناح چپ می‌رود چپ می‌شود و به جناح راست می‌رود و راستی می‌شود. این‌طور هستند. یک طوری موضع هنری و سیاسی می‌گیرند که آن جمع برای او کف بزنند و از او راضی باشند. می‌گویند یکی از تخصص‌های معاویه این بود که هر کسی از پیش او می‌آمد راضی بود. این خیلی عجیب است. هر کسی اعم از مخالف و موافق و منتقد با او جلسه داشته طوری حرف می‌زده و موضع می‌گرفته و به همه کمک می‌کرده که وقتی طرف بیرون می‌آمد می‌گفت آقا معاویه به آن بدی‌ها هم که می‌گفتند نبود و اتفاقاً خیلی آدم فهمیده‌ای بود. هر چه گفتیم تأیید کرد و بعد گفت به تو کمک می‌کنم. دوستان به این دو نکته دقت بکنید. چون دانشکده‌ی شما مهندسی است باید بگویم مهندس هم دو تیپ داریم. پزشک و تاجر هم همین‌طور است. همه همین‌طور هستند. هیچ انسانی نیست که تقسیم بر دو نشود و به یک معنا با این تعبیری که عرض کردیم تقسیم بر سه نشود. مهندس هم همین‌طور است. یا متعهد به حقیقی و حقوق هستی و متعهدانه پروژه را به اجرا می‌رسانی و یا مهندسی هستی که متعهد به منافع خودت هستی و کلاهبرداری می‌کنی و دروغ می‌گویی و تقلب می‌کنی. همه تقسیم بر دو می‌شوند پس چرا هنرمندان نشوند. هر فعل ارادی یک فعل آگاهانه و آزادانه است و بنابراین هدف دارد. هنرمند نمی‌تواند بی‌هدف باشد. هیچ هنرمندی بی‌هدف نیست و هیچ هنری هم بی‌اثر و بی‌معنا و بی‌پیام نیست. منتها بعضی‌ها هنرمندانه پیام را منتقل می‌کنند و بعضی‌ها خیلی لوث و غیر هنرمندانه این پیام را منتقل می‌کنند. این به نوع هنر طرف بر می‌گردد که چقدر قوی باشد. هنر به خصوص هنر حرفه‌ای، هنر آگاهانه است و هر فعل آگاهانه و آزادانه عمدی است و هر فعل عمدی هدفی دارد. ممکن است تسریع نکنی که هدف تو چیست ولی هدف داری. این‌که پیامبر می‌فرمایند «الاعمال بالنیات...» یعنی فیزیک عمل ممکن است با هم مساوی باشند. دو مهندس یک کار می‌کنند. دو هنرمند و دو سینماگر یک کار می‌کنند و به لحاظ فیزیکی فیلم می‌سازند. دوربین و ابزار و تکنیک شبیه به هم هستند اما «الاعمال بالنیات». از لحظه‌ای که فیزیک عمل به متافیزیک عمل گره می‌خورد، یعنی به هدف عامل، به پروژه‌ی فاعل گره می‌خورد ارزش انسانی پیدا می‌شود و عمل ارزش انسانی پیدا می‌کند و فعل اخلاقی می‌شود. حالا از این به بعد است که همه متعهد هستند. متعهد به چه هستی؟ در نگاه اسلامی و دینی و توحیدی اصلاً جمال جدا از توحید و خدا، جدا از مبدأ و معاد، هستی‌شناسی الهی معنا ندارد. تمام عالم محضر و مخلوق خداست. آیات خداست. آیه یعنی نشانه و نشانه هر چه که دارد برای صاحب نشانه است. هر زیبایی که در عالم محسوس و در عالم معقول می‌بینید آثار و آیات زیبای مطلق هستند. «هو الجمیل» زیبای مطلق که خداوند است. این نگاه توحیدی است. در نگاه توحیدی همه چیز زیباست و همه چیز عالم درست است. نظام احسن همین است. یعنی همه چیز درست است و همه چیز سر جای خودش است. تنها چیزی که از جای خودش خارج می‌شود و تنها جایی که باطل مطرح می‌شود در عالم رفتار آگاهانه‌ی انسان‌ها است. ما خارج از عالم انسانی چیزی به نام ظلم نداریم. تمام عالم عدل است. ظلم فقط در مناسبات بین آدم‌هاست. ظالم هم خود آدم‌ها هستند. خداوند فرمود خدا هرگز هیچ ستمی در حق هیچ بنده‌ای نکرده است. می‌فرماید به اندازه‌ی خردل، به اندازه‌ی یک رگه‌ی باریکی در دانه‌ی هسته‌ی خرما که به چشم شما نمی‌آید خداوند به کسی ستم نمی‌کند. اصلاً ستمی در عالم وجود ندارد. در میلیاردها میلیارد ستاره، میلیاردها میلیارد منظومه که اصلاً زمین را از آن‌جا کسی نمی‌بیند و اصلاً نمی‌دانند زمین هست و در زمین هم کسی ما و شما را نمی‌بیند و کسی هم غیر از خود ما و چند نفر از رفیق‌ها و فامیل‌ها نمی‌داند ما این‌جا هستیم. ما خیال می‌کنیم قبل از ما دنیا نبوده و بعد از ما هم نیست و ما مرکز عالم هستیم. جز در رفتار ما با همدیگر هیچ جای دیگری ظلم نیست. در عالم حیوان و گیاه هم ظلم نیست. ما حیوان و گیاه ظالم نداریم. ظلم را ما به وجود می‌آوریم و ما خالق ظلم هستیم. عالم زیباست، عالم درست است. ببینید هنرمند انقلابی و مسلمان چطور به عالم نگاه می‌کند. این هنرمند می‌گوید عالم درست است و درست کار گذاشته شده است. می‌گوید انسان درست کار گذاشته شده است. همه چیز درست است و به جای خودش است و زیباست. ما چیزها را از جای خودشان بر می‌داریم و در جای دیگری می‌گذاریم. می‌گویند حق یعنی گذاشتن هر چیزی در جای خودش. پس معلوم می‌شود در این عالم همه چیز یک جایی دارد. اگر در جای خودش قرار بگیرد عدل است و اگر از جای خودش بیرون آورده شود و جای چیز دیگری گذاشته بشود، یعنی یک عملی را به جای یک عمل دیگری انجام بدهی که جای این عمل نیست و جای آن عمل است. یک شیئ را در ناکجاآباد و بی‌جای خودش بگذاری، یک حرفی را بی‌جا بزنی، یک کاری را بی‌جا بکنی. از این لحظه به بعد است که عدل نیست و ظلم است. حق کنار می‌رود و باطل می‌آید. وقتی حق نباشد باطل است. قرآن می‌فرماید بعد از حق چیزی جز باطل نیست. حق و باطل یک دوقطبی فراگیر است. همه‌ی رفتارها در حوزه‌ی انسانی یا حق است یا باطل است و شکل سومی ندارد. بنابراین هنر هم یا حق است یا باطل است. یا در مسیر حق است یا در مسیر باطل است. اگر حق است عین جمال است چون در نگاه توحیدی حق و جمال از هم جدا نمی‌شوند. «هو الحق و هوالجمیل» و بلکه جمال چون منشأ جمال است. هر جا حق است جمیل و جمال هم همان‌جا هست. خدا جمال مطلق و حق مطلق است. هر فعلی که ما انجام می‌دهیم چه سیاسی و اقتصادی و اجتماع باشد چه رفتار زناشویی و آموزشی باشد و از جمله رفتار هنری و هنرمندانه باشد، همه‌ی این‌ها یک نسبتی با «هو الحق» دارند. اگر این نسبت با آن سازگار است یعنی این هنر در جای خودش قرار گرفته و این عدل و حق و زیبایی می‌شود و الا باطل و ظلم است. این هنر، یک هنر ظالمانه است. هنری که شرک، فساد و ظلم و کفر را توجیه کند یا گسترش بدهد ریختن زباله و فضولات و مدفوعات در ظرف طلا است. یعنی ظرف، تکنیک هنرمندانه و جذاب است اما در این ظرف طلا فضولات و زباله به بشریت تعارف می‌کنی. بله، این موسیقی و این فیلم این‌قدر زیبا و قشنگ بود که میخکوب شدم. این آهنگ را این‌قدر قشنگ ساخته‌ای که میخکوب شدیم. ولی چه چیزی گفتی؟ کلمات آن قشنگ بود ولی با این محمل کلمات چه مفهومی را وارد ذهن من کردی؟ چه چیزی را وارد قلب مردم کردی؟ به بشریت چه چیزی را تعارف کردی؟ در ظرف طلا زباله تعارف کردی؟ در یک هنر جذاب رذیلت را هدیه کردی؟ این خیانت به زیبایی نیست. هنرمند مکتبی متعهد به زیبایی است. هم زیبایی محتوا و هم زیبایی فرم باید زیبا باشد. هم خوب حرف بزنی و هم حرف خوب بزنی. هنرمند موفقی که جایزه‌های جهانی می‌گیرد اما مزخرف می‌گوید، مظروف پلید را در ظرف تمیز به بشریت هدیه کرده است. این یعنی که کلاهبرداری کرده است. این عوام‌فریبی است. این‌که شما در یک ظرف خیلی زیبا به کسی سم هدیه بدهی به نظر شما مردم‌فریبی نیست؟ چون آن ظرفی که تو ارائه کرده‌ای و در ظرف به آن قشنگی غذایی آورده‌ای مخاطب می‌گوید این چقدر به من احترام گذاشته است. چقدر ظرف قشنگ است. چقدر سفره را قشنگ آرایش کرده است. آدم با لذت غذا می‌خورد. ولی وقتی این غذا را مسموم کرده‌ای و غذای مسموم را به این شکل و شیوه‌ی جذاب و زیبا به من تعارف می‌کنی یعنی من را فریب داده‌ای. چون کسی که می‌خواهد من را نابود بکند با یک ظرف زیبا و جذاب چیزی به من تعارف نمی‌کند بلکه چیزی جلوی من می‌اندازد و می‌گوید این زهر مار است و تو را مجبور می‌کند تا بخوری. ولی وقتی با خشونت با من برخورد نمی‌کنی و مؤدبانه و مهربانانه به من تعارف می‌کنی و من فریب زیبایی صورت آن را می‌خورم و من را مسموم می‌کنی، یعنی این‌که تو به مصرف کننده‌ی خود، به مخاطب خود، به بشر خیانت کرده‌ای و دروغ گفته‌ای و زشت را به نام زیبا قالب کرده‌ای. حق ذاتاً زیباست. اگر یک وقتی ما می‌بینیم یک حقی زشت به نظر می‌رسد مطمئن باشید حق درست ارائه نشده است. هر چه با فطرت و با عقل بشر سازگار نیست یعنی یا در گیرنده یک مشکلی هست یا در فرستنده یک مشکلی هست. یا او بد گفته است یا تو بد شنیده‌ای و دیدی و خوانده‌ای. یا او بد ساخته و بد به تو تحویل داده است یا اصلاً هر دوی شما مقصر بوده‌اید و هم او بد گفته و هم تو بد شنیده‌ای. و الا محال است یک حقیقیی گفته بشود، در یک اثر هنری حقوق گفته بشود ولی زیبا و جذاب نباشد و فطرت انسان را نوازش و قلقلک نکند و عقل انسان را سر حال و سر کیف نیاورد. منتها ما نفسانیت را با عقلانیت اشتباه می‌گیریم. دیده‌اید که بعضی‌ها می‌گویند عشق می‌گوید آدم باشد ولی عقل می‌گوید آدم نباش و دروغ بگو و کلاهبرداری بکن. واقعاً عقل می‌گوید کلاهبرداری کن؟ دیده‌اید که می‌گویند در کربلا عشق می‌گفت بمان ولی عقل می‌گفت فرار کن و برو. واقعاً عقل می‌گوید حسین را در کربلا تنها بگذار و برو؟ واقعاً عقل این را می‌گوید یا نفس این را می‌گوید؟ طرف می‌گوید این حرف‌هایی که شما می‌زنید درست است ولی شما در واقعیت نیستید. من مثلاً در عرصه‌ی هنری کار می‌کنم و حالا مثلاً موسیقی‌دان و خواننده و هنرپیشه هستم و می‌دانم که این‌جا اگر بخواهی این حرف‌ها را بزنی خیلی زود به تو یک مارک می‌چسبانند و می‌گویند امل و مرتجع است و می‌گویند این‌ها مذهبی هستند و می‌گویند آقای شیخ به عرصه‌ی هنر آمده‌ای تا چه کار کنی؟ این هم وا می‌دهد. برای این‌که این به دنبال حقیقی نیست. بلکه به دنبال این است که در این جمع‌ها پذیرفته بشود. این می‌خواهد زندگی کند و کاسب است. یکی از بستگان ما از دوستان می‌گفت من در یک بازاری یک کالایی می‌فروشم و 7، 8 مغازه هم اطراف ما هستند که همه همان را می‌فروشند و کالاهای ما مثل هم است. من دیدم همه داریم این جنس‌ها را گران می‌دهیم و تصمیم گرفتم دو، سه نمونه از این کالاها را قیمت واقعی‌تر بفروشم. تازه باز هم من داشتم سود اضافی می‌بردم ولی قیمت را یک مقدار از قیمت بقیه پایین‌تر آوردم. هدف من هم این نبود که مشتری‌های این‌ها را بقاپیم بلکه این هدف را داشتم که کلاه مردم را یک مقدار کم‌تر بر داریم. بعد می‌گفت مردم هم خوشحال می‌آمدند و می‌خریدند و همه‌ی همکارهای من با من دشمن شدند و گفتند چرا نرخ را شکستی؟ گفتم این این‌قدر نمی‌ارزد. آن همسایه گفت نیارزد ولی ما نرخ داریم. در هنرمندان هم همین‌طور است و نرخ دارند. در دانشگاه و حتی بعضی در حوزه هم نرخ دارند و به دنبال این نرخ هستند. به دنبال این هستند که مثلاً به ما بگویند علما و فضلا، به ما بگویند روشنفکر و استاد و آقای دکتر و خانم دکتر و پروفسور و فیلسوف و دکان باز کرده‌اند. ما به دنبال مغازه هستیم و به دنبال حقیقت نیستیم. می‌گوید آقا نرخ را نشکن. هنرمند مکتبی به نرخ کاری ندارد و به نرخ روز نان نمی‌خورد. او می‌داند که بالاترین نرخ، نرخ حقیقی است. اصلاً حقیقی فراتر از نرخ است. آن‌جا که نمی‌توان چرتکه‌اندازی کرد. آن‌جا کوچک و بزرگی با ابعاد فیزیکی ندارد. باطن عالم حق است، ظاهر عالم حق است، مبدأ و معاد ما حق است، آفرینش انسان حق است، جمال و زیبایی و هنر حق است، بنابراین همه‌ی این‌ها باید در راه حق مصرف بشود. این حرف اصلی هنر متعهد و هنرمند مکتبی است. این آقای سلحشور که فوت کرد. در روزهای آخر من یک بار به دیدن ایشان رفتم. البته به آن شکل با هم رابطه‌ای نداشتیم ولی ایشان یکی، دو بار اظهار لطف می‌کرد. معمولاً دیده‌اید که مجلس‌های ختم خانواده‌های مسئولین تبدیل به یک میتینگ شده و همه به آن‌جا می‌آیند و رسانه‌ها عکس می‌اندازند که ببینید در مجلس ختم فلانی چه کسانی آمده‌اند و به چه شکل نشسته‌اند و چای می‌خورند و قلیان می‌کشند و قرآن می‌خوانند. ولی من دیدم که به این آدم واقعاً مدیون هستیم و باید به دین او برویم. البته من در زمان حیات ایشان یک جلسه‌ای با ایشان داشتم و ایشان هم لطف کرد و آمد و با هم صحبتی داشتیم و آن‌جا تجلیل زیادی کردیم و دو، سه مورد انتقاد هم داشتم که کردم. بعد ایشان یک حرفی زد و گفت من می‌دانم تا وقتی که زنده هستم به من فحش می‌دهند. من تا زنده هستم آدم بدی هستم ولی این را بدان همین‌هایی که ادعا می‌کنند آثار و جوائز جهانی دارند هیچ کدام به اندازه‌ی همین اصحاب کهف و حضرت یوسف جهانی نیستند و هیچ کدام مصرف واقعی جهانی پیدا نکرده‌اند و راست می‌گفت. من شنیدم از مصری‌ها تا تاجیکستان و افغانستان وقتی این فیلم حضرت یوسف را از تلویزیون پخش می‌کردند خیابان‌های آن‌ها خلوت می‌شده است. یک اثر قرآنی و جهادی است. حالا انتقاد به محتوا، به تکنیک و به خودش شخص و مواضع اشکالی ندارد. همه به هم انتقاد دارند و خود ایشان هم به من انتقاد کرد و من هم به ایشان انتقاد کردم. این تنها سینماگری بود که آثار او واقعاً جهانی شد. یعنی در 80 کشور جهان ملت‌های مختلف دیدند و پیگیری کردند. در حالی که این بنده خدا تا این‌جا بود به او فحش می‌دادند. حالا مثلاً ایشان معتقد بود سینما و هنر واقعی باید فقط مستند به قصص قرآنی و قرآن باشد و ادبیات داستانی غیر مستند را خیلی قبول داشت. مثلاً من در این‌جا با ایشان اختلاف نظر داشتم چون ادبیات داستانی یا سینمای داستانی خبر نیست که بگویی کذب است بلکه انشاء است. انشاء که صدق و کذب ندارد. انشاء درست و غلط و حق و باطل دارد و صدق و کذب ندارد. یعنی این‌که یا داری یک ارزش درستی را به مخاطب عرضه می‌کنی یا نه. مگر شاعر وقتی شعر می‌گوید به او می‌گویند شعر تو راست یا دروغ است؟ شاعر در زمان پیامبر هم بود و ربطی به مدرنیته ندارد. مگر وقتی شاعر شعر می‌گفت به او می‌گفتند شعر تو راست است یا دروغ است؟ اصلاً قرار نیست شعر راست باشد. راست و دروغ ندارد. خبر که نمی‌دهد. ببینید امثال این آدم تا این‌جا بودند و هستند همه توهین و اذیت می‌کردند. می‌گفت من 30 سال است که به این فیلم حضرت موسی فکر می‌کنم و هیچ کس به من کمک نمی‌کند. 30 سال است که روی این قضیه کار می‌کنم. می‌گفت حتی از قبل از انقلاب در فکر آن بودم. خب این وضعیت است. می‌گفت چون من متعهد به این ارزش‌ها هستم و به کسی تملق نمی‌گویم و به شبه‌روشنفکرها و مسئولان تملق نمی‌گویم این‌طور است. حالا این یک نمونه بود که چون اخیراً ایشان از دنیا رفته گفتم یک ذکر خیری از ایشان بکنم. ولی فقط بحث ایشان نیست. بنابراین یک مرز تفاوت دیگر بین هنر متعهد و هنرمند متعهد و غیر متعهد هست این است که در نگاه توحیدی در عرصه‌ی هنر جمال از کمال تفکیک‌ناپذیر است. جمال و کمال را نباید از هم تفکیک کرد. هنر غیر متعهد فکر می‌کند جمال و زیبایی ربطی به کمال و تعالی ندارد و می‌گوید اثر هنری یک هنر جذاب و زیباست که مخاطب را میخکوب کند و مشتری تو زیاد بشود و مشهور بشوی. به کمال و تعالی و انحطاط چه کار داریم؟ ولی در نگاه توحیدی جمال یعنی زیبایی و از جمله زیبایی‌های هنری و زیباشناسی هنری با کمال، یعنی اصل تکامل الهی انسان و تعالی ارزش‌ها از هم جدا نمی‌شوند. هر جا کمال است جمال است و هر جا جمال حقیقی است کمال هم هست. اگر جایی جمال است یعنی یک اثر هنری زیبا و جذاب هست ولی کمال نیست و در خدمت تعالی بشر نیست و در خدمت انحطاط بشر است به قول ما طلبه‌ها یک شبهه‌ی مصداقیه یا شبهه‌ی مفهومیه در باب زیبایی پیدا شده است. یعنی یا در مورد تعریف زیبایی دچار سوء تفاهم شده‌ای و کلاه تو را برداشته‌اند یا قدرت تشخیص زشت و زیبا را از دست داده‌ای. دیده‌اید که بعضی‌ها کارهای خیلی تهوع‌آوری انجام می‌دهند ولی بدشان نمی‌آید. بعضی‌ها از یک کارهای بسیار جذاب و خوب و درست و روح‌افزایی خوش‌شان نمی‌آید. همان مثالی که مولوی می‌زند که طرف چاه دستشویی را خالی می‌کرد و چون این کارش بود شامه‌ی او عادت کرده بود. بعد یک روز داشت یک مسیری را می‌رفت و از بازار عطرفروش‌ها عبور کرد و یک مرتبه دیدند حال او به هم خورد و بی‌هوش افتاد. همه گفتند چه شده است؟ رفیق او گفت من می‌دانم علاج این چیست. رفت و یک مقدار مدفوع و زباله آورد و کنار بینی او گرفت تا این حال آمد. به حال آمد و گفت من داشتم می‌مردم. این شامه‌ای است که عطر را قاتل خودش می‌بیند و با یک بوی دیگر خو گرفته است. حالا این مبالغه است ولی واقعاً در عرصه‌ی مباحث معنوی و فرهنگی و عقلی و اخلاقی همین اتفاق بین خود ما افتاده است و اصلاً بر سر تک تک ما تا اندازه‌ای آمده است. همین که ما و شما از بعضی از کارهای نادرست لذت می‌بریم و از بعضی کارهای درست لذت نمی‌بریم و کراهت داریم قضیه‌ی همین کناس است. اگر در یک اثر هنری که پیام ضد انسانی و ضد الهی به بشر منتقل می‌کند و یک گناهی را توجیه می‌کند و به یک گناه وجاهت می‌دهد و یک ظلمی را عدل نشان می‌دهد و عدل را ظلم نشان می‌دهد، ببینید یک فیلم کمدی مکتبی می‌خنداند و یک فیلم کمدی غیر مکتبی هم می‌خنداند. طنز، کمدی، کاریکاتور می‌خنداند. ولی می‌دانید فرق این‌ها در چه هست؟ فرق در این است که این به چه می‌خندد و می‌خنداند و آن به چه می‌خندد و می‌خنداند؟ یک فیلم یا یک اثر یا یک کاریکاتور یا یک کمدی هست که شما را می‌خنداند و یک آدم درستکار را مسخره می‌کند. می‌گوید هر کس که صادق است ابله و هالو است. یک اثری هم هست که آن هم مسخره می‌کند منتها یک ضد ارزشی را مسخره می‌کند. این نمایشنامه‌ی «خسیس» برای «مولیر» که از دوران مدرسه‌ی ابتدایی ما بود چه کسی را مسخره می‌کند؟ خسیس را مسخره می‌کند. خیلی قشنگ هم مسخره می‌کند ولی وقتی آدم این نمایشنامه را می‌خواند یا می‌بیند در آخر نمایش با خودش می‌گوید یک آدم خسیس عجب موجود احمق نفرت‌آوری است. یک نمایشنامه یک رذیلت را مسخره می‌کند که محتوای این یک محتوای درست است و یک نمایشنامه هم می‌آید و آدم سخاوتمند را مسخره می‌کند و نشان می‌دهد که این احمق است. خب فرق هنر مکتبی و غیر مکتبی همین است. هر دوی این‌ها هم صد درصد هنرمندانه و جذاب است و جذاب‌ترین تکنیک‌های هنری و بهترین سناریو و بهترین هنرپیشه‌ها را دارد. در ظرف و تکنیک هر دو زیبا هستند ولی در مظروف یکی زهر و سم به مخاطب می‌دهد و جمال را از کمال تفکیک کرده و فکر کرده جمال بدون کمال، یعنی زیبایی منهای تعالی و بلکه بر خلاف تعالی واقعاً زیبایی است و فکر کرده واقعاً جز حق چیزی در این عالم زیبا هست. در حالی که انبیا آمدند تا به ما بگویند زیبایی مطلق و حقیقی و منشأ زیبایی خداست و هر زیبایی که در این عالم می‌بینید چه در طبیعت و زیبایی‌های محسوس باشد، مثلاً از چهره‌ی زیبای یک نفر خوشت می‌آید یا از اخلاق زیبای کسی خوشت می‌آید یا از یک منظره‌ی زیبایی خوشت می‌آید، هر چه که شما را جذب می‌کند و فطرت شما را به سمت خودش می‌کشاند در حقیقت همان خداست که شما را می‌کشاند. چون منشأ همه‌ی زیبایی‌ها خداست. منتها ما مصداق را اشتباه می‌گیریم و فکر می‌کنیم زیبایی اصالتاً برای خود این است. این شعرهای عاشقانه‌ای که در همه‌ی ادبیات‌ها هست و در ادبیات خود ما هم هست و هم قبل از اسلام و هم بعد از اسلام بوده و مثلاً راجع به معشوقه و راجع به چشم و ابرو و خال لب و گونه و زلف است را می‌گوید و بعد آن زنی که این عاشق اوست و خوابش را می‌بیند و برای او شعر می‌گوید و نقاشی می‌کند، همان زن بعد از یک مدتی وقتی با هم باشند آن جذابیت را برای این از دست می‌دهد. صورت او چروک می‌افتد و دیگر نگاه‌ها و خنده‌های او دیگر آن معانی که قبلاً برای این داشت را ندارد. معنی این چه هست؟ معنی این است که زیبایی حقیقتاً برای او نیست. بلکه به او داده شد و از او گرفته شد. این زیبایی از کجا آمد و به کجا رفت؟ نه او حقیقتاً زیباست و زیبایی ذاتی برای خود اوست و نه تو. وقتی بهار را می‌بینی چقدر مست می‌شوی؟ درخت‌ها، بوی گل، عطر گل غوغا می‌کند و با خود می‌گویی می‌شود همیشه همین‌جا بمانیم و هیچ وقت از این‌جا نرویم؟ بعد پاییز و زمستان می‌آید و همان درخت‌ها و گل‌ها همه پژمرده می‌شوند و تبدیل به یک چوب خشک و سرد و مرده می‌شوند. معلوم می‌شود آن طراوت و زیبایی برای خود این‌ها نبود. برای این چوب‌ها نبود بلکه از یک جایی آمده بود. زندگی از جای دیگری آمد و از آن گرفتند. زندگی از کجا آمد و به کجا رفت؟ این‌ها سوالاتی است که یک هنرمند موحد و مکتبی و انقلابی از خودش می‌پرسد و بعد می‌گوید حالا که منشأ زیبایی اصالتاً جای دیگری است من باید خودم را به آن گره بزنم که حسن و جمال برای اوست. یک دعایی هست که سحرها در ماه رمضان می‌خوانند و می‌گویند خدایا من زیبایی تو را می‌خواهم، بعد می‌گوید همه‌ی صفات تو همین‌طور است و زیبا است. بعد می‌گوید «انی اسئُلکَ بهاء کلها...» اصلاً من همه‌ی زیبایی را می‌خواهم. خیلی دعای قشنگی است. می‌گوید من همه‌ی زیبایی را می‌خواهم و به بخشی از آن راضی نیستم. در آخر می‌گوید خدایا از تو خواهش می‌کنم و از تو گدایی می‌کنم و از تو می‌خواهم. چه چیزی را می‌خواهم؟ همه را می‌خواهم. همه همان‌جاست. یک هنرمند مکتبی می‌فهمد که خداوند فطرت انسان را معطوف به زیبایی خلق کرده است. از این زیبایی‌طلبی نباید سوء استفاده کرد و بشر را به سوی زشتی‌ها حرکت داد. یک فیلم می‌سازی و یک خانواده را یک خانواده‌ی شاد و معنوی و متعهد و اخلاقی نشان می‌دهی که همه در آن به هم احترام می‌گذارند و حقوق و کرامت هم را رعایت می‌کنند. خب تو این‌قدر این اثر هنری را قوی ساخته‌ای که کل یک ساعت و دو ساعت را با حرص نگاه می‌کنند نه این‌که بعد از 5 دقیقه بگویند بلند بشویم و برویم. باید هنرمندانه باشد. خب وقتی این اثر تمام بشود به خانواده و زندگی نگاه مثبت ایجاد می‌کند. مثلاً یک کارمندی را نشان می‌دهد در موقعیتی که می‌تواند رشوه بگیرد و نگیرد. یک کسی می‌تواند رشوه بدهد و ندهد. خب تمام آثار هنری، حتی اگر یک خط باشد، یک کاریکاتور با سه خط باشد پیام دارد و از همین جاها جهت‌گیری شروع می‌شود. در مصداق اشتباه می‌کنیم و مخاطب را به اشتباه می‌اندازیم و زشت را به جای زیبا قالب می‌کنیم. اصلاً یکی از چیزهایی که قرآن می‌فرماید این است که شیطان قوی‌ترین هنرمند در آرایشگری است. بهترین آرایشگر عالم امکان است. می‌فرماید «زین لکُم...» همه چیز را برای شما آرایش می‌کند و دوم «سَوَّلَ و زَیَّنَ...» یعنی چیزی را به جای چیز دیگری به شما قالب می‌کند. یعنی شیطان زشتی را با تظاهر به زیبایی به شما قالب می‌کند. بازی او را نخورید و فریب نخورید.  شیطان عقل شما را بازی می‌دهد. نفس عقل را به اشتباه می‌اندازد. من چون همیشه جانب نفس را گرفته‌ام نفس من از عقل من قوی‌تر شده است. در دعا می‌گوید خدایا «عقلی مغلوب و نفسی غالب...» خدایا در درون شخصیت من بعد عقلانی من شکست خورده و ضعیف شده و بعد نفسانی من قوی شده است. عقلی مغلوب و نفسی غالب. بنابراین در تمام تصمیم‌ها من عقل دارم اما عقل من در خدمت نفس من است. ببینید تمام این جنایت‌کاران عالم آدم‌های عاقلی هستند یا نیستند؟ اگر اصلاً عقل نداشتند که بر بقیه مسلط نمی‌شدند. منتها وقتی عقل در خدمت نفس قرار می‌گیرد شیطنت و فساد می‌شود. بهترین فیلم را برای کثیف‌ترین اهداف می‌سازی. اما اگر عقل و عقلانیت را تقویت کردی و نفس و غریزه‌ی ما تحت مدیریت عقل قرار گرفت باز هم عقل است منتها عقل واقعی در هدف و وسیله است. این هم که اشتباه در مصداق بشود هم قالب و هم پیکره و هم محتوا را تحت تأثیر قرار می‌دهد. همین زیبایی‌هایی که در عالم محسوس می‌بینید چه منشأیی دارد؟ یک تناسب و یک توازن و تعادل و یک تقارن ظاهری بین آن‌هاست. وقتی شما یک تابلو را می‌بینید چطور می‌گویید این زیبا یا زشت است؟ اصلاً به یک خانه‌ای می‌روید و می‌بینید مثلاً مبلمان را چطور چیده‌اند و می‌گویی مبلمان خانه خیلی قشنگ است. وقتی آدم می‌بیند دلش می‌خواهد به داخل خانه بیاید و بنشیند. یک خانه را هم می‌بینی که همین‌طور هر چیزی در یک جایی افتاده و اصلاً معلوم نیست چه به چه هست و با چه توازن و هماهنگی چیده شده است. خب به این یک دکوراسیون زیبا و به دیگری یک دکوارسیون زشت می‌گویند. دکور درست یا دکور نادرست. چون این‌جا تناسب هست و در آن‌جا نیست. خود این تناسب و هماهنگی‌ها و نظم‌ها در هر کاری، از مهندسی و معماری تا هر کار دیگری رده‌هایی از تجلی زیبایی است که خداوند آفریده و چون حق هم از طرف همان خداوند است زیباست. حق و باطل واقعاً زیبا و زشت هستند. اگر ما دیگر تفاوت حق و باطل را نمی‌فهمیم و فکر می‌کنیم هر دو زیبا هستند یا هر دو زشت هستند یا هر دو مثل هم هستند به خاطر این است که قوه‌ی زیبایی‌شناسی ما یک مشکلی پیدا کرده است. مثلاً به تعبیر قرآن شیطان بر ما مسلط شده است و آرایش کرده و طوری دکور چیده که تو را فریب داده است. گریم کرده و زشت را به تو زیبا نشان می‌دهد و بعد عقلانی ما ضعیف می‌شود. هنرمندی که بعد نفسانی او بر عقلانیت او می‌چربد کم‌کم خودش زشت و زیبا را با هم مخلوط می‌کند و در اثر هنری هم زشت را به جای زیبا و زیبا را به جای زشت به مخاطب منتقل می‌کند. یک نکته‌ی دیگری را هم عرض بکنم. یک عبارتی هست که در واقع چند سوال در آن وجود دارد. این‌هایی که عرض می‌کنم مطالبی از کسانی است که اصلاً دیدگاه دینی و انقلابی ندارند و حتی گاهی نگاه منفی به این مسائل دارند اما در همین متون تعابیری می‌شود که کاملاً نشان‌دهنده‌ی این است که در پشت این انکارها اعتراف‌هایی است. مثلاً به عنوان نمونه راجع به سینما می‌گویم. چون حالا این شهید هم در حوزه‌ی سینما یک خط جدیدی را باز کرد در حوزه‌ی سینما می‌گویم. در حوزه‌ی سینما چند سوال مطرح می‌شود. البته شما این را می‌توانید به همه‌ی هنرهای دیگر هم تقریباً تعمیم بدهید و فقط مخصوص این نیست. ولی خب این‌جا در مورد سینما یک مقدار واضح‌تر است چون الان پررونق‌ترین و پرمخاطب‌ترین هنر شاید به نظر من سینما و فیلم باشد. همه‌ی هنرها هستند اما تأثیر و مشتری و مخاطب سینما در سراسر جهان بیشتر است. یک نکته این است که بین یک فیلمسازی که ادعا می‌کند من اصلاً به ارزش‌ها کاری ندارم و ارزشی نیستم و مکتبی نیستم و به حق و باطل کاری ندارم و می‌خواهم واقعیات را در هنر خود نشان بدهم این سوال پیش می‌آید که آیا تو واقعاً بدون هیچ پیش‌فرضی به لحاظ ارزشی، بدون هیچ انتخاب و گزینشی به کل واقعیت نگاه و مراجعه کرده‌ای و بعد آن را همان‌گونه که هست تماماً به منِ مخاطب عرضه کرده‌ای؟ واقعاً چنین چیزی ممکن است؟ آیا این کار را کرده‌ای؟ یعنی تو گفته‌ای واقعیت صد تکه دارد و این کل صد تکه هست و من همه‌ی آن را جلوی تو آورده‌ام و اصلاً قضاوت و داوری هم نمی‌کنم و کل آن را در اختیار تو قرار می‌دهم تا خود تصمیم بگیری و گزینش بکنی. آیا واقعاً این اتفاق می‌افتد یا این‌که تو هم بین واقعیات گزینش کرده‌ای و آن‌ها را انتخاب کرده‌ای؟ اصلاً تو نمی‌توانی صد تکه از واقعیت را در فیلم یا اثر هنری خود بیاوری. تو یک موادی را بر یک مواد دیگری ترجیح داده‌ای. تو برای مصرف‌کننده‌ی غذا تصمیم گرفته‌ای که چه بخورد. تو برای او تصمیم گرفته‌ای. هنرمند برای من و شما تصمیم می‌گیرد. هرگز واقعیت صد تکه را در سینی به من تعارف نمی‌کند. اصلاً فرض کن بتواند صد تکه را در اثر بگنجاند. ولی نوع چینش این صد تکه در کنار هم باز کار تو هست. بنابراین بین آن واقعیت طبیعی که بیرون اتفاق افتاد، اصلاً ما می‌گوییم زیبایی‌های معقول و اخلاق به کنار باشد و همین زیبایی‌های حسی و محسوس را در نظر می‌گیریم، یک فیلم مادی زیبا که این ادعا را دارد که من به هیچ ایدئولوژی و مکتب و حق و باطل و عدل و ظلم و اخلاق و ارزش و ضد اخلاق کاری ندارم و اصلاً می‌خواهم طبیعت را در بیابان و جنگل به شما نشان بدهم. یک حیوانی آمده و می‌خواهد یک حیوان دیگر را شکار کند و من می‌خواهم این واقعیت را به شما نشان بدهم. همین صحنه‌ی واقعیت طبیعی را به صد شکل می‌توان فیلم برداشت و به صد شکل هم می‌توان نشان داد. می‌توان از یک زاویه‌ای فیلم را برداری که مثلاً آن یوزپلنگی که آهو را شکار می‌کند نشان داده شود و شما با آن یوزپلنگ همزاد‌پنداری کنی و یوزپلنگ آرتیست و قهرمان اصلی بشود و بگویی الحمدلله که شکار را گیر آورد چون داشت از گرسنگی می‌مرد و بگویی 48 ساعت است که این در کوه و بیابان گرسنه است و بچه‌ی او آن طرف افتاده و همسرش آن طرف افتاده و شکارچی‌ها می‌خواستند او را بزنند و چقدر عالی شد که در این هوای سرد این شکار را گیر آورد و خوشحال می‌شوی از این‌که توانست آهو را بگیرد. حالا زاویه‌ی دوربین را عوض کن تا دوبین با آهو راه بیفتد و بیاید و عیناً همان صحنه اتفاق بیفتد. به این یوزپلنگ و به این خرس تف و لعنت می‌فرستی که دیدی چطور بی‌شرف آهو را خورد. بنابراین اگر بخواهی همین واقعیت طبیعی و همین راز بقا را بگویی در آن فلسفه هست، اخلاق هست، جانبداری هست، احساس و عاطفه هست، تفسیر عالم طبیعت هست. کدام هنرمند است که بگوید من بدون هیچ گرایشی عین واقعیت مادی و محسوس را با انتقال به شیوه‌ی متد پوزیتیویستی به شما عرضه کرده‌ام و ارزش‌گذاری با خود توست. نه‌خیر. بین طبیعی‌ترین واقعیت حسی با آن‌چه که بر روی پرده ظاهر می‌شود اختلاف بسیار مهمی وجود دارد و این اختلاف ممکن است اصلاً فیزیکی نباشد و یک اختلاف روانشناختی و یک اختلاف ارزشی و معرفتی است. حتی اگر نگویی. تا وقتی من و شما مصرف‌کننده‌ی هنر هستیم و تماشاگر هستیم همین است. این بحثی که می‌کنم چیزی نیست که بخواهم از خودم ابداع کنم. این‌ها بحث‌ها در این عالم شده است و حتی کسانی هم که دینی نگاه نکرده‌اند گفته‌اند اصلاً هنرمندی که ادعا می‌کند من هیچ کاری با مکتب و حق و باطل و ایدئولوژی ندارم دروغ می‌گوید و اگر دروغ هم نگوید لااقل پنهان‌کاری می‌کند و یا اصلاً ممکن است خودآگاهی ندارد و شعور او نمی‌رسد که با معنا و پیش‌فرض حرف می‌زند. اصلاً اسمی که روی اثر تو گذاشتی این را می‌گوید. راز بقا. یعنی من گفتم راز بقا که کسی نگوید این اثر مکتبی است یا ضد مکتب است یا چپ است یا راست است یا ایدئولوژیک است. اسمی که می‌گذاری معنادار است. یک فلسفه‌ای در باب فنا و بقا و قانونی در عالم طبیعت را پیش‌فرض گرفته‌ای و از بقا یک تعریفی داری. نام‌گذاری که می‌کنی، تیتربندی شروع و پایان تو یک عمل آگاهانه است که روی مخاطب انجام می‌دهی. تو روی ذهن مخاطب خود تصرف می‌کنی. تو در قلب مخاطب خود تصرف می‌کنی. وقتی می‌خواهی در ماشین او تصرف کنی باید از او اجازه بگیری. امکان دارد یک کسی بیاید و بدون اجازه ماشین شما را بر دارد و بگوید من می‌خواهم با ماشین کار کنم؟ از تو اجازه می‌گیرد. چطور توی هنرمند روی ذهن و قلب جماعت کثیری از انسان‌ها اثرگذاری می‌کنی و دخل و تصرف می‌کنی و بعد به آن‌ها دروغ بگویی؟ یک کار دیگری بکنی و یک چیز دیگری به آن‌ها بگویی؟ حتی باید اجازه بگیری منتها اجازه در هر جایی یک معنا و یک روش خاص خودش را دارد. این تفاوت هست. یعنی می‌گوید تا زمانی که از تفاوت بین فیلم یا هر هنری با واقعیت اطلاع داریم تماشاگر و مصرف‌کننده‌ی هنر هستیم و شرکت‌کننده و شریک نیستیم و تا این لحظه بعد بیانی و تبیینی آن اثر هنری یا فیلم زنده نیست و مثل یک شیء مرده‌ای است که پیش تو گذاشته‌اند و هنوز به تو تعارف نشده است. هنوز نمی‌توانی یک شکل داستانی مشخصی را  در آن فیلم ارائه بدهی و یک چنین تلقی از آن داشته باشی. پس تکنولوژی چه که این‌قدر پیشرفت کرده است؟ تکنولوژی هر چه زور بزند و جلو بیاید ممکن است در دقت یک فیلم و در عرصه‌ی بازسازی واقعیتی که او ادعا می‌کند تکامل و پیشرفت ایجاد کرده باشد اما هرگز یک نسخه‌ی عیناً مطابق با واقع نیست. هیچ فیلمی نیست. حتی فیلم مستند این‌طور نیست. نمی‌تواند ادراکی که خود هنرمند از آن واقعیت داشته و هدفی که داشته را کلاً از اثر هنری تفکیک کند. این‌که چرا تو در این لحظه دوربین را به طرف دیگر چرخاندی؟ چرا دوربین را زوم کردی؟ یا دلیلی داشته و یا بی‌دلیل یک کارهایی کرده‌ای. اگر دیوانه هستی که هنرمند دیوانه مثل سایر دیوانگان است. اگر هدف داشته‌ای و عاقلانه این تکنیک را به کار برده‌ای، هدف داشتن تو یعنی دخالت عقاید و عواطف و منافع شما در کوچک‌ترین چرخش دوربین نقش داشته حالا چه برسد به هر کار دیگری. همه‌ی کارها همین‌طور است. حالا من چون بحث سینما را مثال زدم عرض کردم. تو هیچ چیز را نمی‌توانی بازسازی بکنی و نکرده‌ای. چیزهایی که در سینما و اثر هنری خود به ما نشان می‌دهی و می‌گویی من عیناً جامعه و دنیای بیرونی را منعکس می‌کنم و به ایدئولوژی و حق و باطل کاری ندارم بیش از آن چیزی که روی پرده و اثر هنری تو باشد ساخته و پرداخته‌ی خود توست. گزینش‌ها و ترجیحات و تفصیل توست. تو اولویت‌بندی کرده‌ای که چه چیزی را در چه زمانی و چگونه به من نشان بدهی. تو برای من تصمیم می‌گیری. توی هنرمندی که می‌گویی بی‌طرف هستی برای ما تصمیم می‌گیری. مثل یک پزشکی که بدن خود را به دست او سپرده‌ای و در اتاق عمل تو را بی‌هوش کرده و قلب تو را جراحی می‌کند. تو داری قلب و مغز و روح من را در سالن سینما جراحی می‌کنی. با زندگی و حیات انسانی و اخلاقی ما چه کار می‌کنی؟ با حیات عقلی و جامعه‌ی ما چه کار می‌کنی و چه بلایی بر سر ما می‌آوری؟ چه چیزی می‌گویی؟ قشنگ می‌گویی ولی چه می‌گویی؟ مثل این می‌ماند که یک کسی بیاید و هنرمندانه به شما فحش بدهد و توهین کند و بگوید ببین که چقدر قشنگ به تو فحش دادم. ببین از نظر ادبی و هنری چقدر زیبا فحش دادم. می‌گویی بله درست است، خوشم آمد ولی بدم آمد. کار بدی کردی ولی آن کار بد را خوب انجام دادی. از یک چیز آن خوشم می‌آید که خوب متلک گفتی و از یک چیز آن بدم می‌آید و آن هم این است که تو داری به من توهین می‌کنی. داری به من سفارش می‌کنی. چه چیزی را سفارش می‌کنی و چرا سفارش می‌کنی؟

والسلام علیکم و رحمت‌الله.

 



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha